قسمتی از کتاب رمان پریچهر م.مودب پور انتشارات نسل نو اندیش
« با دلی شکسته به اتاق پریچهر خانم رفتم و همونطور که نشونی داده بود، قالیچه و عکس ها و قوطی سیگار رو پیدا کردم و طبق وصیتش قالیچه رو به مبلغ بسیار بالایی فروختم و همونطور که خواسته بود پولش رو به مصرف رسوندم. عکس ها رو یادگاری برداشتم. سه عکس از دوران جوانی پریچهر خانم بود. کهنه و زرد شده! اما تو اون سه عکس چشمای فرگل رو دیدم!»
هنوز بررسیای ثبت نشده است.